×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

m@hd! s@l@r__0

bia bia bia...ahannn.khobe:

romane marge gho..: (9)


 

سپیده به سمت آرش برگشت .
س _ تو ساکت باش بذار منحرفمو بزنم

دوباره رو به من کرد و ادامه داد
.
س_ کیان دیگه برنمیگرده

_
دروغ میگی
س_ آروم باش
_ چرا ؟ اون به من قول داده بود
.
س_ راستش با یکیدیگه ریخته رو هم

با بهت و حیرت فراوان به سپیده نگاه میکردم انتظار هر چیزی راداشتم غیر از این .... آروم با صدایی که از ته چاه می آمد گفتم
:
_ دروغ میگیمگه نه ؟

س_ متاسفم
_ سپیده ..... بگو دروغه ....... کیان عاشق من بود ..... خودش گفت برمیگرده

س_ آروم باش شیما جان
.
بلند شدم و با قدم هایی لرزان بهسمت آرش رفتم
.
_ آرش تو بگو دروغه ...... سپیده داره دروغ میگه مگه نه ؟

آرش سکوت کرده بود و حرفی نمیزد سرش پایین بود و به زمین خیره شده بود. دستهایظریف سپیده رو روی شانه های لرزان و رنجورم حس کردم به سمتش برگشتم نگاهش بارانیبود
.
_ دروغ گفتی مگه نه ؟

سرش رو به نشانه منفی بودن تکان داد . نای گریهنداشتم باور نمی کردم کیان تنهام گذاشته باشه . از حال رفتم تحمل چنین غمی رونداشتم . چشمهایم رو که باز کردم سپیده بالای سرم بود دستهای سردم رو میون دستهایشگرفت یه غم بزرگ ته نگاهش بود که دلم رو می لرزوند .
_ سپیده

س_ جانم ؟

_ خودش گفت دیگه برنمیگرده ؟

س_ آره عزیزم
_ از من بدش میاد؟

.......
_
ازت پرسیدم از من بدش میاد ؟
س_ نمیدونم .... تو باید فراموششکنی ..... نباید بهش فکر کنی
_ تو اون دختره رو دیدی؟

س_ نه
_
پس کی دیده؟
س_ کسی ندیده
_ پس کی گفته که با یکی دیگه است ؟

س_ خودش زنگ زد به آرشگفت داره با دختری به اسم مینا واسه همیشه از ایران میره مثل اینکه چند وقتی بود کهباهم آشنا شده بودن .
_ بسه ...... دیگه نگو ..... خواهش میکنم

مرخص شدمحالم از هرچی بیمارستان بود به هم میخورد . هیچکس نتونست مانع رفتن به خونه بشه . وارد خانه شدم جای خالی کیان رو حس میکردم دلم برایش تنگ شده بود . با احتیاط ازپله ها بالا رفتم در اتاق خواب را گشودم . نگاهم به عکس قاب گرفته ای که کنار تختبود افتاد . قطره های اشکم روی عکس چکید عکسش را در آغوشم فشار دادم . نگاهی بهاتاق انداختم همه جا کیان رو می دیدم تصویرش لحظه ای از جلوی چشمهایم کنار نمیرفت
.
روی تخت نشسته بود و دستهایش رو از هم باز کرده بود تا مرا در خود جای دهد ...... به دیوار تکیه داده بود و خیره به من نگاه میکرد ..... کنار پنجره روبه رویمن نشسته بود زیر گوشم حرفهای عاشقانه زمزمه میکرد ..... طاقت نداشتم اونجا بمونمبیرون اومدم و در اتاق رو قفل کردم نمیخواستم به اونجا برگردم عکسش را با خودمبیرون آوردم و روی راحتی های حال ولو شدم و سرم رو پشتی مبل تکیه دادم و چشمهایم روبستم عکسش میان دستم بود روی میز قرار دادم و روی زمین رو به روی عکس کیان نشستملبخند زیبایی روی لبهایش بود و خیره به من داشت نگاه میکرد حس کردم با نگاهش میخوادبگه : دوستت دارم

زیر لبم زمزمه کردم : منم دوستت دارم عزیزم

روزهای تلخ وغم انگیز زندگی من یکی یکی بدون حضور کیان میگذشت و من روز به روز افسرده تر میشدم . باور نمیکردم کیان به همین سادگی از من گذشته باشد نمیتوانستم از او متنفر باشماو اولین و آخرین عشق من بود ، هنوز آخرین نگاهش از یادم نرفته ، هر روز آخرینحرفهایش را با خودم تکرارمیکنم :
_ خیلی مراقب خودت باش
........
...... بهمحض اینکه برسم بهت زنگ میزنم
.......
...... نشینی گریه کنی چشم روهم بذاری منبرگشتم
........
...... سعی کن زیاد تنها نمونی
......
.... دوستدارم

.......
دلم واست تنگ میشه گلم
.......قول میدم زود برگردم .... خداحافظعزیزم

و گریه هایی که دیگر تنهایم نمیگذارند و هر لحظه و هر ثانیه با من هستند . زمستان از راه رسید و برف همه جا رو سپید پوش کرد هنوز منتظر بودم تا زنگ در به صدادر آید و پشت در کیان رو ببینم . از پنجره آسمان رو که با نور ماه روشن شده بودنظاره میکردم و دانه های برف که روی زمین آرام خفته بودند و زیر نور ماه میدرخشیدند . در تمام عمرم منظره ای به این زیبایی ندیده بودم پنجره را گشودم و لبهپنجره نشستم هوای سرد فضای خانه رو پر کرد سرما وجودم رو سوزوند و بدنم از شدت سرمامی لرزید پنجره رو بستم به آشپزخانه رفتم و قهوه ای درست کردم هیچ چیز در این هوایسرد بهتر از قهوه نبود . صدای زنگ تلفن بلند شد به سمت تلفن رفتم
_ بلهبفرمائید

س_ سلام خانوم تنها

_ سلام چطوری

س _ من خوبم ولی تو انگار خوبنیستی
_
من خوبم اگه کاری داری بگو
س _ زنگ زدم بگم فردا شب همه خونه آرشجمع میشن تو هم باید بیای

از وقتی کیان رفته بود دورهمه چیزیک خط قرمز کشیدهبودم نه حوصله کسی را داشتم نه حوصله جایی را غیر از خانه ماتم زده ام داشتم .
_ تو که میدونی حوصله ندارم نمیام

س_ بیخود نمیای با غصه خوردن چیزی درستنمیشه خودم میام دنبالت
_ بیخود زحمت نکش من نمیام حالام اگه کاری نداری قطعکن

س_ چقدر بد اخلاق شدی
_ بی خیال خداحافظ

و قطع کردم دوباره زنگ زدسیم تلفن روکشیدم . هیچ چیز اعصاب به هم ریخته ام رو آروم نمیکرد . میخواستم بخوابمولی خواب هم از من گریزان بود . وقتی در خیالاتم دختری رو می دیدم که جای منو برایکیان پر کرده و کیان دوسش داره خواب به چشمانم حرام میشد .


 

چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 - 11:14:07 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم